مــــــــــــــــــاوــــــــــــــــــی

_کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست_

مــــــــــــــــــاوــــــــــــــــــی

_کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست_

مــــــــــــــــــاوــــــــــــــــــی

به علت نشست برف غم و غصه و باران سیل آسای دلتنگی از چشم هایم، تمام پرواز ها به مقصد لبخند کنسل است!

آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

ساعاتی از جرم به ظاهر غیر عمد آشپزی ناشی می‌گذرد. به گفته ی متهم، اولین تجربه ی آشپزی ۱۹ سال عمر نه چندان شریفش بوده؛ و البته آخرین بارش!

طبق تحقیقات انجام شده و گزارشات محلی جمع آوری شده، متهم قصد طبخ پاستای ژاپنی طور داشته. او اظهار داشته؛ اعتماد به مهارت های ذاتی و عدم استفاده از دستور پخت، مانع از وقوع انتظاراتش شده و قابلمه ای خمیر تحویل اهالی خانه داده. ناگفته نماند که علت اصلی این واقعه ی تلخ، کوتاهی و شانه خالی کردن از بار مسئولیت است که ۱۰ دقیقه به طول انجامیده. شرکای جرم، اعضای انیمه باز انجمن AIO و چندی دوست مجازی بوده که سرِ آشپز را حین انجام وظیفه گرم کرده اند.

خوشبختانه غذا تلفات چندانی نداشته؛ گرچه مادر خانواده به چرتی عمیق رفته، پسر بزرگ خانواده را دچار دل‌پیچه و پسر کوچک تر را اسهالی کرده. اکنون مجرم در معده درد به سر می‌برد و طبق اصل ۷۸ ام قوانین خانه، محکوم است به یادگیری گریز ناپذیر هر چه سریع تر این حرفه.

|س.م_خبرگزاری ندا نیما_درمانگاه خانگی|

۱ نظر ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۱۰:۵۵
^^ 𝐿𝑎𝑑𝑦

توجه: این پست حاوی مقادیری چندشیجات می‌باشد.

 

حس سوسک بالداری را دارم که در سرگین اسب هایی که دلپیچه گرفته اند، گیر افتاده. هوس کرده ام گردن‌ یک سری ها را با دندانم سوراخ کرده و خونش را مک‌ بزنم. 

بنده از خرمگس لوچ چپر چلاق [بلا نسبت مگس های کور معلق] کمتر ام اگر بگذارم بشری روی مخم سواری کند و تر بزند به اعصابم. اگر کسی اشک هایم را ببیند، شبانه چهار دست و پا به جنگل های فندقلو ی اردبیل رفته و با گرگ ها زوزه می‌کشم [درصورتی که به هفده روش سامورایی قیمه قیمه ام نکنند و قاطی بزاق لزج لای دندان هایشان مزه مزه نشوم]

اینجانب در حضور اندک شاهدان و خوانندگان و صاحب قلمان این محفل نه چندان پرفیض، بیان می‌دارم؛ در صورتی که خلاف این عهدنامه عمل کنم خود را با دستمال توالت دار زده و از شر دیو و دَد دیار فانی، در گورستان حشره های همه چیزخوار پناه می‌گیرم تا از لاشه ام تناول کنند؛ باشد که به سوی دیار باقی رهسپار شوم...

۰ نظر ۱۵ تیر ۰۳ ، ۱۷:۰۴
^^ 𝐿𝑎𝑑𝑦

توجه: این پست حاوی مقادیری چسناله می‌باشد.

 

 

موقعیت: در  افسردگی به سر می‌برم.
 
       : چیز مزخرف و بولشتیه امیدوارم جزو تجربیات زندگی تون نباشه.
هوففف انقد عر زدم که حال ندارم هدفونو بردارم دپ بگوشم!
اگه از حالتم بخوام بگم...یه جوری که ویس اکتر خر شرک هم برام بخونه حالم عوض نمیشه(خره لاومه :)
پلکام سنگین شدن. سر و ته جواب بقیه رو با یه کلمه هم میارم. حرکاتم رو اسلو موشنه انگار مستم!
عینک نزدم نمی‌تونم زیاد بتایپم وگرنه تایپ رایدر کم میاره پیشم!!(از اون اصطلاحای چس کلاس)
کلام آخر: از روان شناسا و پزشکای عزیز عذر خواهی میکنم تلاش خوبی بود. حرفای پر فیضتونو از برم ولی بنده انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم.🤝🏻
 
۰ نظر ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۴۲
^^ 𝐿𝑎𝑑𝑦

توجه: این پست حاوی مقادیری ورم دل می‌باشد.

 



 یه کتاب از لیستم کم شد!


لیستی که عهد بستم چیزایی رو که توش نوشتم قبل مرگم انجام بدم و یه تیک بزرگ بزنم رو ``done``

​​​​​​خوندن ۸۲۱ کتاب هم جزو فهرسته. نمیدونم زندگی چقد قراره همراهیم کنه و مرگ تا کی بهم فرصت داده و اینکه میتونم به سرانجام برسونم یا نه!..

بگذریم.

رمان قشنگی بود که از یه دوست هدیه گرفتم. دلگرمی موثری بود برام تو این خفقان و‌ فشار روحی. من که عاشق قالب جیبی و طرح جلدش شدم>>>>> کاش منم مث کاراکتراش خواهر داشتم و یه دوست شبیه لاری.. T_T

شخصیت من بیشتر شبیه جوزفینه(جو) و به خاطر همین تونستم پا به پاش توی صفحات زندگی کنم؛ دیالوگ بگم، عصبی شم، بخندم..

نویسنده آمریکاییش بانو لوییزا می آلکوت، هیچ وقت ازدواج نکرد و وجود ارزشمندشو صرف نوشتن کرد. زمانی که تشخیص داد با نویسندگی از عهده ی مخارج زندگیش برمیاد، تموم کاراش از جمله پرستاری رو کنار گذاشت. سرانجام رمان زنان کوچک که در اون به حق انتخاب دختران و زنان بسیار توجه شده، شهرت و ثروت زیادی براش به ارمغان آورد. شخصیت های چهار خواهر مارچ تو این داستان، برگرفته از شخصیت های خود نویسنده و خواهراشه.

بهتون پیشنهاد میدم ارزش خوندن داره. به احتمال زیاد انیمیشن یا فیلمایی که از روی این استوری لاین اسپین آف زدن دیده باشین ولی..من که به شخصه هیچ حسی رو با ورق زدن و بو کردن کاغذای بالکی معاوضه نمیکنم. (به علاوه یه فنجون قهوه و سکووووت مطلق)

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

 

 

دیشب که کتاب تموم شد گفتم بهونه خوبیه واگویه هامو بنویسم بلکه از تل دغدغه های ذهنم کم شه.

این روزا حس میکنم زیر گیوتین کتابای کنکور دارن گردنم میزنن.

140 روز بیشتر نمونده!!!!

°•..Vomiting undigested fucking thoughts 

گاهی اوقات می‌خوام این بغچه یا بهتره بگم بغضچه ی افکار هضم نشده رو که از توده غمم ترشح میشه، قبل اینکه تومور شه بالا بیارم‌.

بعضی وقتا تنها دل‌خوشیم میشه کتابام و گیاه سبزم..

°•قسم به سبزی گیاه و طراوت روزنه های امیدش..🌱

به قول نینا سنکویچ(نویسنده)؛ همه جا به جست و جوی آرامش برآمدم و آن را نیافتم، مگر نشسته در کنجی، تک و تنها با کتابی کوچک..

ولی... چفت شدن گوشه اتاق و غرق شدن تو جزوه ها و رنگ آفتاب ندیدن با روحیات من تناقض داره. 

°•می‌خواهم چند روزی روح خود را به دست باد بسپارم..

شاید بهتر باشه فعلن به دست سیستم سنجش بسپارم👀

°•So sell your soul to the school system 

 هنوز زوده کم بیارم و زیر تلنبار سختیا کمر خم کنم. من مدیون اون تریبونی هستم که قراره یه روز اسممو باهاش صدا بزنن و برم و اشک شوق بریزم.

مدیون روزای خوشی که میتونم با تصمیماتم رقم بزنم یا همین جا بزنم زیر همه چی و بگم گور بابای خوشبختی!

°•کیست بشنود آواز غم باطن رنجان!..

یاد گرفتم واسه به دست آوردن بعضی چیزا، باید از یه سری چیزای دیگه گذشت. به قول مامانم؛ هر مرگ، تولدی را نوید می‌دهد..

خب دیگه برم تو قرنطینه م..👩🏻‍🦯

°•...Everyday trying to be better than yesterday

به امید فردایی بهتر..

۰ نظر ۱۶ آذر ۰۲ ، ۰۸:۱۷
^^ 𝐿𝑎𝑑𝑦